1716. مادر

متن مرتبط با «بود» در سایت 1716. مادر نوشته شده است

3872. یه روزی بود ...

  • دزد همه چیز را برد. قبل از ورود به داخل ساختمان, تمام درهای چوبی را شکست. سه ماه گذشت. بعد از اینکه پیرزن به جرم آلزایمر برای همیشه از خانه به آسایشگاه رفت. خانه باغ خالی و عاری از زندگی شد. جایی که وسط زمستان تنها امید بود. درهای سبز و سقف بلند ... می شود برای آمد و شد مهمان نگاه غریبی بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 3840. شادی اسم من بود.

  • امروز یک جور شیرینی رنگی میل کردیم. سبز و صورتی و زرد بودند. البته هر کدامشان دو رنگ داشتند. آنها که سبز و صورتی بودند, زیرشان شکلاتی بود و زردها زیرشان وانیلی. ناگفته نماند که این ترکیب رنگها را بعد از برداشتن و خوردن زردها متوجه شدم. همه لبخند داشتند. بوی وانیل و شیر هم کاملا مشخص بود. شاید این مدل شیرینی کاملا باب میلم نباشد, اما با دیدنش چشمانم شاد شد و این شادی به واسطه محبت و هنر یک زن خوش ذوق اتفاق افتاد. فقط این آدمهایی که همه چیز را می دانند و در همه چیز مهارت دارند را باید ریخت توی دریاچه ارومیه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 3806. تا نفس را راست کردم بود هنگام وداع

  • ۱. هربار خواب می بینم که آدم ها با پوزخندشان رنجم می دهند. آنقدر که نفس برایم سخت می شود. اینبار بدون هیچ توضیحی, رفتم. ۲. صائب تبریزی, ...ادامه مطلب

  • 3790. اشارت‌ها درست و راست بود اما بشارت‌ها ...

  • ۱. از سفر برگشته ام. پاهایم و انگشتانم هنوز ورم و التهاب دارند. اما چاره ای نیست. باید ترسم را جایی میکشتم. باید به نگرانی ها مهلت سر به نیست شدن می دادم. درست قبل از اینکه مایوسم کنند و مانعم شوند. با لجاجت تمام رفتم و بدون پایان دلبخواه برگشتم. درست است که حالا اینجا در خانه نشسته ام و یک تجربه دیگر را پشت سر گذاشته ام, اما هنوز برایم رضایت بخش نیست. فرصت تنها شدن با خودم را نه از لحاظ روحی و نه جسمی را نداشته ام. حداقل راضی کننده نبود. بیشترین کاری که کردم ذهن خوانی و حدس زدن و تحلیل رفتار بقیه آدم ها بود. کار قشنگی نیست, اما تا حد زیادی عادت کرده ام. خیلی هم مصر نیستم که از انجامش فاصله بگیرم. تا حد زیادی خرسند می شوم وقتی معنای حرف ها و رفتارها را دقیق حدس زده باشم. خب ... همچنان نتایج سرد و بی روح حاصل از تلاش هایم را مزه مزه می کنم و هیچ درمان و تغییری پیدا نمی کنم.۲. هِی خودم را می تکانم, هِی می تکانم, تا چروک ها از روی پوسته درونی ذهنم برداشته شود و صاف و صوف و تازه بنشینم برای ادامه زندگی ... نمی شود. نمی شود که نمی شود. کجا را کج آمدم. فقط دوباره کمی مسلط می شوم به احساسم, به خودم ... و ادامه می دهم.۳. مهدی اخوان ثالث بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 2414. بود

  • من هم مثل بقیه ی آدم معمولی ها, دلم میخواست دست هایت را می کشیدم و می آوردمت بالا سر روزها و شب ها. درست مثل یک مهندس ناظر ساختمان. برایت توضیح میدادم و از چند و چونش میگفتم. هم زمان نگران هم بودم که نکند این ساخته ها از پای بست خراب باشند و به دلت یک حجم بزرگی نگرانی بیندازد. و تو باز هم بزرگوار باشی و حضورت برایم حکم یک ساحل پهناور داشته باشد. حالا خودمانیم ... یا خاطر جمع بیخیالی و یا آسوده ی دور. , ...ادامه مطلب

  • 1975. بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند

  • ۱. قرار بود هیچ کس سر از کارمون در نیاره, حتی خودمون. قرار بود هیچ غریبه ای سر از جمعمون در نیاره ... حتی نزدیک ترین هامون. قرار بود کارای بزرگی بکنیم. قرار بود از همه چی حرف بزنیم, بخونیم و نظر بدیم و ... بفهمیم! قرار بود کنار هم باشیم که کمتر حس کنیم که چقدر تنهاییم. قرارمون این بود که یواش یواش ددباره از نو شروع کنیم و اینبار آدم گونه تر باشیم! قرارمون که هیچ ... ظاهرا هیچ غلط دیگه ای هم نکردیم.۲. حافظ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها